چو سرچشمه‌ي چشم من ديده است

شاعر : خواجوي کرماني

لب غنچه برچشمه خنديده استچو سرچشمه‌ي چشم من ديده است
که از روي خوب تو ببريده استبدان وجهم از ديده خون مي‌رود
که مهر تو پيش از تو ورزيده استچرا کينه‌ورزي کنون با کسي
تراشيده‌ي ناتراشيده استنهان کي کند خامه رازم که او
چنين در حديث تو پيچيده استمرا غيرت آيد که مکتوب تو
پسند تو ما را پسنديده استاگر جور برما پسندي رواست
که خطت بحکم که بوسيده استاز آن از لب خويشتن در خطم
که بر گرد نام تو گرديده استقلم را قدم زان قلم کرده‌ام
مرا مونس مردم ديده استدريغ از خيالت که شب تا بروز
بچشم بصيرت ترا ديده استچو نام تو در نامه بيند دبير
که خط تو بر ديده ماليده استاز آن چشم خواجو گهربار شد